ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

قول شهر بازی ....

زیباترین ملودی قلبم     دیروز عصر مثه هر روز خوابیدی و وقتی بیدار شدی طبق برنامه هر روزت نشستی پای برنامه عمو پورنگ و هر کار کردم هیچی نمیخوردی منم بهت قول دادم اگه نصف یه موزو بخوری ببرمت پارک واسه بازی با بچه ها .... با اینکه تا حالا بهت قول نداده بودم و شما نمیدونستی معنی قول چیه ولی به حرفم گوش کردی و موزتو خوردی و منم به قولم عمل کرد اینم عکساش ....   مامان جون و خاله جون المیرام اومدن واسه اینکه من تنهایی از پس شما تو اینجور محیطا بر نمیام .... دست مامان جون وخاله جون الی درد نکنه بابت همه زحمتایی که واسه شما م...
3 ارديبهشت 1393

آلبوم 2 نوروز 93

شب سال تحویل خونه مادر جون به ترتیب از چپ به راست (عسل جون - ارمیاجون - محیاجون)       قول داده بودم بقیه عکسای تعطیلات فروردینو واست بزارم عشق من .... الوعده وفا صبح روز اول فروردین پای 7 سین خونه خودمون شب دوم فروردین طرقبه جلو درب آشکده    روز اول فروردین قبل رفتن خونه مامان بزرگ من خدا بزرگ  شب 8 فروردین خونه خودمون روز 6 فروردین تو ماشین عمو میثم و ارمیا در حال رقص و دستیدن  شب 8 فروردین خونه خودمون ارمیا در حال بازی با عمو میثم و عمو حسین روز 6 فروردین قبل بیرون رفتن از خونه ...
3 ارديبهشت 1393

عصرونه ....

پسر شکموی مامان   دیروز ظهر طبق معمول چند روزه اخیر که خیلی ظهرا دیر میخوابی رفتیم که بخوابیم و مثه هر روز جنابعالی رفتی سراغ کمد کارتن خالیا ....   بعد از یه عالمه کنجکاوی و بازی و بیرون ریختن همه کارتنا از تو کمد بالاخره خسته شدی و خوابیدی . منم بعداز خواب رفتن شما بلند شدم  و رفتم تو آشپزخونه واسه پختن نهار واسه امروز (آخه من چون صبا سر کارم باید نهار روز بعدمو روز قبل عصر بپزم) ضمن کارام تصمیم گرفتم واسه عصرونه شما اسنک درست کنم . واسه اولین بار بود که واست اسنک میپختم ... اصلا نمیدونستم دوست داری یا نه !!!!! ساعت حدود 6 از خواب بیدار شدی و با بابا حمید رفتی پایین و بابا جون...
2 ارديبهشت 1393